در عالم خواب دیده ام را دبدم باناله واشک همنشین بود زیاد
گفتم که تو ای دیده چرا گریانی گفتابه تو گریم که چنین نادانی
گفتم که به نادانی من اشک مریز گفتا که در این بادیه سرگردانی
یک دم به خود آی که این چنین حیرانی
از خواب پریدم و به خود لرزیدم آخربه چه این دیده ّچنین گریان است